(مرجان رضایی/ روان شناس)
ریشه خودباوری یک موضوع روحی و روانی است یعنی هر چقدر کودک خودپذیری بیشتری داشته باشد، احترام بیشتری داشته باشد و توجه بیشتری دریافت کند به خودباوری رسیده است. البته ابتدا لازم است یک تعریف کلی از خودباوری داشته باشیم که برای رسیدن به مفهوم کاربردیتر از خودباوری بهتر است واژهی خودباوری را به دو مقولهی خود و باور تفکیک کنیم.
در روانشناسی واژه خود مجموعهای از ادراک، اعتقاد و ارزشهای یک فرد محسوب میشود و به عبارتی این خود منبع انگیزهی ما و رفتارهای ماست و باور همان خروجی تمام روان آزمایش شدهی ما هست. یک شخص خودباور نیاز دارد که در کودکی با محیطی سالم و مثبت رشد کند و بعدها آن را با فرآیند فردی باور کند و به انتها برساند به این ترتیب میتوان شخصی را که با یک شناخت مثبت و روشن از خود توانسته به اصطلاح با دو بال شاد زیستن که زمینه خودرویی هیجانات مطلوب است و با اندیشیدن که زمینه موفقیتهای فردی ست، خودباور نامید.
انسانی که به خودش احترام میگذارد یعنی این احساس را دارد که مورد پذیرش واقع میشود، بنابراین همیشه پاسخی مسئولانه در برابر چالشهای زندگی دارد. این پاسخ مسئولانه وقتی ایجاد میشود که فکر و اندیشه وجود داشته باشد که این فکر اول به صورت ذهنی یعنی چراییها را دارد و بعد به صورت اندیشیدن یعنی پاسخی فعالانه به چراییها دارد، بنابراین اینجا رفتار مفید و چگونگی حاصل میشود.
شاد بودن به انسانها خودارزشمندی میبخشد که برای این شاد بودن نیاز به نهایت هیجان است و این مهم با فرصت تجربههای نو و جدید خلق میشود. توجه داشته باشید که این چرخه خودباوری بسیار مهم است، زیرا شاد زیستن ایجاد هیجانات مطلوب میکند و در پی آن اندیشههای نو پدید میآید و در انتها نوآوری را خلق میکند که موفقیت هر شخصی محسوب میشود. برخی مواردی که خودباوری را در کودکی از بین میبرد عبارتند از: مسخره کردن کودکان، به جای کودک افکارش را هدایت کردن، عدم حمایت از کودک و پرورش حس بد.
(چاپ در شماره ی ۱۲۲۶ روزنامهی یادگار امروز
مورخ ۱۵ فروردین ۱۴۰۲)
دیدگاه ها