(فرهاد عشوندی)
ویدیویی از اکبری معاون سازمان محیط زیست دقایقی پس از اعلام خبر مرگ تلخ پیروز، آخرین توله از فرزندان ایران منتشر شده که با صدایی نحیف می گوید:«واقعیت این است که پیروز از ابتدا با شرایط خاصی به دنیا آمد. بدون شیر مادر، نصف وزن طبیعی، جسم نحیف و بیماریهای مختلف ناشی از شیر خشک نامناسب و…»
گفتههایی که ایرادی ندارد تازه پس از ده ماه انگار یاد گفتنش افتادند. گفتههایی که در دل همه نگفتهها، باز اقلا طرح میشوند برای اینکه سرپوشی باشند بر ندانستههایی که مهمترین پروژه باروری در اسارت را برای ایران با شکست روبرو کرد. پروژهای که سالها پیش باید با کوشکی و دلبر اتفاق میافتاد اما اصرار بر نگه داشتن حیوانات در ساختمان شلوغ و پر استرس پارک پردیسان با شکست روبرو شد.
اما این بار با ایران و فیروز، به لطف انتقال دو حیوان به زیستگاه طبیعی توران عملی شد. جایی که جفت جوان رها از استرسهای شهری به هم نزدیک شدند و یک زایمان طبیعی و سه توله سال میتوانست بزرگترین اتفاق علمی در حوزه محیط زیست ایران را رقم بزند. در عمل اما چه شد و چه اتفاق افتاد که صبح نهم اسفند ۱۴۰۱ این قدر برای تکتکمان کسل کننده و تلخ است.
میتوانیم ژست ارزشی بگیریم که در دل این همه بدبختی، فشار تحریم، گرانی، سایه تهدید واقعا مرگ یک حیوان که از اول هم برای مردن به دنیا آمده بود چه اهمیتی دارد؟ اما واقعیت این است که اگر دنبال ریشههای اشتباه مرگ پیروز برویم و از آنها درس بگیریم، احتمالا اقتصادمان هم با همین فرمول درست میشود، در صنعت این همه دور باطل نمیزنیم و این توهم همه چیز دانیمان را دور میریزیم مشورت میگیریم. میخوانیم و با منطق پیش میرویم.
پیروز و برادرانش حاصل یک سزارین زود هنگام و تولد ناقص هستند. اما چرا این اتفاق افتاد؟ ده ماه قبل بود که تیم پزشکی مراقب یوزها که بعد از اعزام ایران به توران، تصمیم به زایمان زود هنگام گرفتند. دلیلشان آنطور که همان زمان پیجهای محیط زیستی مرتبط با پروژه تکثیر نوشتند تیم پزشکی بر اساس جستوجوهایش به این نتیجه رسیده زایمان ایران باید در ۹۱ روز اتفاق میافتاده اما این اتفاق از زمان جفتگیری فیروز و ایران بیشتر شده و برای کاهش احتمال خطر از دست رفتن تولهها پس سزارین میکنیم.
و این شروع اشتباهات متوالی بعدی است. برای چنین اقدامی از کارشناسان پارک ملی آفریقای جنوبی که تجربه زایمان در اسارت داشتند سئوالی پرسیده نمیشود. سزارین انجام میشود. تصاویر یوزها در دست فردی که دستکش بر دست ندارد هنوز در اینترنت موجود است. اتفاقی که سبب میشود ایران فرزندانش را نوزادان بیگانه قلمداد کند و برایشان مادر نباشد.
تولههایی که تیم پزشکی حتی تا دو هفتگی و مرگ دو تایشان نتوانسته بود تشخیص دهد نر هستند یا ماده بر اثر انسداد روده ناشی از خوردن شیرخشکهای نامناسب تلف میشوند و تنها پیروز میماند که برای نجاتش از دامپزشک آفریقایی کمک گرفته میشود. پیروز روزهای سخت را یک به یک طی میکند. شیرخشکهای مناسب میرسند، غذا خوردن را شروع میکند، وزن میگیرد، راه رفتن در سرما و آلودگی تهران را تجربه میکند. سلبریتی میشود. عکسهایش بخشی از دلمشغولیهایمان میشود. نجاتش به موازات روزهای خوب اهمیت پیدا میکند. پیروز و ترس از احتمال انقراضش کم کم جایش را به نوید روزهای خوش میدهد. بیآنکه کسی بپرسد این حجم غیرطبیعی از توده موهای یالی شکل بر چهرهاش میتواند از زیادی هورمونها باشد؟
بیآنکه حجم احتمالی آسیبهای دوران کودکیاش بررسی شده باشد. بیآنکه کسی بگوید آیا پژوهشهای قبلی بینالمللی درباره چالش بزرگ گربهسانان بخصوص یوزهای در اسارت با بیماری مزمن کلیوی را خوانده بودند و اگر میدانستند، برای حاد نشدن این مشکل چه کرده بودند؟ آنها که میگفتند هزینههای نگهداری پیروز از توانشان خارج است، غیر از عکسهای یادگاری و ویدیوهای پر از پز دادنشان برای این حیوان چه کردهاند؟ آنها که امروز احتمالا پشت تیمارگر پناه میگیرند و کاستیها را سر او میریزند و منتقدان را متهم میکنند به سیاهنمایی.
مرگ پیروز هرچند تلخ اما نمونه مطالعاتی خوبی است برای ترسیم زنجیره هیجانزدگی، کمدانشی و خود داناپنداری. ایرادهایی که اگر درست از آنها درس بگیریم و نتایجش را به تمام مدیریتمان تسری دهیم بیشک اوضاع زندگی مردممان اینچنین نخواهد شد.
(چاپ در شماره ی ۱۲۱۱ روزنامهی یادگار امروز
مورخ ۱۱ اسفند ۱۴۰۱)
دیدگاه ها