(صیدمیرزا بزرگتبار)
راه حل مشکلات رفتاری و اخلاقی در جامعه ما چیست؟ آیا با چاشنی خشونت میتوانیم طرف رامتقاعد کنیم که مثلاً ما حق به جانبیم و طرف ما در خطا و اشتباه است؟ آیا در یک رویداد اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی، ما باید حق یا ناحق خود را حق به جانب بدانیم و طرف مقابل را باطل و بیهوده قلمداد بنماییم؟؟!! و مسایلی ازاین دست از دیدگاه پدیدارشناسی نقد و بررسی خواهد شد تا این سیکل و فرایند خشونت و عدم اخلاقمداری دربوته نقد و بررسی قرار بگیرد.
سیاهه رفتارهای تند همراه با خشونت که درطبقات اجتماعی به وفور دیده میشود و عدم رعایت ادب و نزاکت قبل از اینکه اشخاص مورد خطاب را هدف قرار دهد، بازخوردی از شخصیت نداشته افرادی است که به این حربه نابخردانه متوسل میشوند. لابیرنت (چیزبغرنج)، خشونت، کتک زدن دیگران به صورت کلامی و فیزیکی، عدم رعایت ادب و نزاکت، معضلات جوامع بشری را کم نمیکنند بلکه بدین معضلات بیشتر دامن زده میشود که ریشه این معضلات را باید در آسیبپذیری جامعه در سایر بخشها بهخصوص بخش فرهنگی جستجو کرد که بهصورت زخمهای تاولزده در بستر جامعه ریشه دوانده و مرهمی را بر خود مییابد.
جداییخواهی و عدم همگرایی در طبقات اجتماعی که شاید بیشتر در «جامعه بسته و کاست» اتفاق میافتاد که به لحاظ محدودیتهای فکری، اعتقادی و سایر پدیدههای فرهنگی و اجتماعی که به طبقهای خاص منتهی میشود و دیگران بیبهرهاند یا قشربندیهای اجتماعی به لحاظ اختلاف دیدگاه و اختلاف نظر با هم کنار نمیآیند چون دونسل متفاوت دادههای آنان هیچ سنخیتی با همدیگر ندارد که این رویکرد همانطوری که گفته شد، بیشتر در رنجهای سنی «نسل مدرنیته یاهمان نسل نوتی وی با نسل سنتی» به وجود میآید، البته بخشی از این رویکردها شایدعدم درک همدیگر باشد که از زاویهای دیگر باید به این قضیه ورود کرد که در حوصله این بحث نیست. چرا که «سیگنال هر کدام ازاین طبقات صرفا به سوی دادههایی میرود که با افکار آنها همسویی متوازن داشته» و این بوتاکس به واقع فقط با همفکران رنجهای سنی در طبقه خویش توالی فکری ایجاد میکند و نه دیگر طبقات اجتماعی.
دومین علل شکاف طبقاتی اجتماعی از دیدگاه وقایعنگار لابیرنت(پیچیدگی) شخصیت افراد است که میخواهند افکار همدیگر را ذهنخوانی کنند یا به اسرار درونی همدیگر پی ببرند که این ایده پنهان نگهداشتن اسرار بیشتر جز ضمیر ناخودآگاه افراد است که پلن(سطح) فکری طبقات اجتماعی بدین شکل کمبودهای شخصیتی را جبران میکنند( البته نه در همه موارد) و طرف احساس میکند با خودنمایی و له کردن شخصیت دیگران میتواند خود را قهرمان واقعی بداند که این رویکرد علاوه برموارد ذکرشده به جهل و ناآگاهی این قبیل افراد هم برمیگردد، بنابراین تحقیر کردن دیگران از دیدگاه پدیدارشناسی به لحاظ اینکه زمان از افراد قدرتمندتر است امر پسندیدهای نیست، همانطوری که یک درخت هزاران چوب کبریت را میسازد، اما وقتی زمانش برسد همان چوب کبریت میتواند هزاران درخت رابسوزاند.
سومین گسل و تضاد یا همان «تحرک میان نسلی» که در بین طبقات اجتماعی گسست ایجاد میکند و باعث میشود طبقات اجتماعی نظرات همدیگر را ریجکت کنند، آن است که نسل گیمرها، نسلی آگاه و پیچیده و فعال است، «حتما مقایسه تصویر نسل جدید با نسل سنتی یک اشتباه فاحش است» که در این بستر باید تفاوتها را شناخت و آنها را به تناسب فکری طبقات اجتماعی آسیبشناسی کرد.
بنابراین «ما نباید نسل گیمرها را با نسل سنتی بسنجیم» چرا که «قیاس و استقرا این دو نسل متفاوت، خطا و اشتباه راهبردی است» چون «این نسل خود رانسل مرجع میداند و رویدادهای اجتماعی را خودش سبک و سنگین میکند» و در این فرا روند «سبک زندگی اجباری» رانمیپذیرد، چون این نسل درون شبکههای اجتماعی تولد پیدا کرده و «لازم است فضای ذهنی این نسل توسط نسل سنتی درک شود» تا بعضی رویکردها و رفتارها منجر به خشونت نگردد و به جامعه نیز آسیبهای جدی وارد نگردد.
(چاپ در شماره ی ۱۱۶۲ روزنامهی یادگار امروز
مورخ ۱۲ دی ۱۴۰۱)
دیدگاه ها